غروب یک ستاره دنیامو زیرو رو کرد دلم تو اوج تردید فقط یه آرزو کرد کاشکی سفر میرسوند ما رو به بی اما حالا جاده ها میره به سمت غربت همخونه ی قدیمی سقفمو از من نگیر تو واژه بودنی ، معنی رفتن نگیر شاید که لحظه هامون غریبه باشه با هم نگو که فرصتی نیست نگو آخر راهم تو این غروب دلگیر ای از ترانه لبریز نذار بپیچه اینجا بوی غریب پاییز تو را دوست می د ارم چون نان و نمک چون لبان گُر گرفته از تب که نیمشبان در التهاب قطره ای آب بر شیر آبی بچسبد. تو را دوست دارم چون لحظه ی شوق، شبهه، انتظار و نگرانی در گشودن بسته ی بزرگی که نمی دانی در آن چیست! تو را دوست دارم چون سفر نخستین با هواپیما بر فراز اقیانوس. چون غوغای درونم لرزش دل و دستم. در آستانه ی دیداری در استانبول. تو را دوست دارم چون گفتن «شکر خدا زنده ام». این روزا خیلی تنها تر شدم حس می کنم فاطله ای میانمان به وجود آمده کاش این فاطله کوتاه شود و من کنارت باشم همه دارن دورو برم خالی می کنن من چه کنم با این تنهایی *افشین* کودکی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟ گفت بازی نوجوانی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟ گفت رفیق بازی جوانی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟ گفت پول پیری را پرسیدند عشق یعنی چه ؟ گفت عمر عاشقی را پرسیدند عشق یعنی چه ؟ چیزی نگفت گریست و رفت ((*افشین*))
نهایت
بیا به کوچه هایی که امشب میزبان قدمهای من و تو خواهند بود سلام کنیم
بیا به یاد چشمهایی که در روزگار غم و غصه با ما گریسته اند گل سرخی در باغچه روحمان بکاریم.
شاید کسی را که با او خندیده ای فراموش کنی
اما هرگز
کسی را که با او گریسته ای را از یاد نخواهی برد .
و من از هنگام تولد کائنات تا کنون سر به شانه های تو گریسته ام
پس چگونه می توانم لحظه ای تورا فراموش کنم ؟
چگونه می توانم با ابرهای بهاری در سرودن تو همراه نشوم .
اگر به من بگویند :
فقط یکبار می توانم تورا از پشت شیشه های مه آلود ببینم
و برایت دست تکان بدهم
واگر به من بگویند :
فرصتی نیست و فقط یک جمله می توانم به تو بگویم
و پس از آن به ابدیت می رسیم
رو به رویت می ایستم و می گویم :
در قیامت هم نام تورا بر لب خواهم داشت
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |