گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم ************************** چه تلخ است قصه عادت آرام آرام زمان ما را مجبور به پذیرش سرنوشت می کند آنچنان آرام که وقتی به خود می آیی و به پشت سر نگاه میکنی جز غباری از گذشته که هر ثانیه دور و دورتر می شه ؛ چیزی نمی بینی. داری دور و دورتر می شوی چه من بخواهم چه نخواهم، گاهی وقتها حتی دیگه نمی بینمت. شاید هم من دارم از تو دور می شم! بازهم فرقی نمی کنه این فاصله است که داره بیشتر و بیشتر می شه، اونقدر که شک کنیم اصلا اون نزدیکی خوابی بیش نبوده است بی تو می میرم دلم شکست دلم شکست
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم
رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...
کاش قلب وسعت می گرفت شمع با پروانه الفت می گرفت
کاش توی جاده های زندگی خنده هم از گریه سبقت می گرفت
از سردی، از سردی رفتاری ..
دلم شکست ، از نبودنم در دلی
دلم شکست از سلامی سرد که پاسخی بود به سلامی گرم
از احساسی که یک لحظه نبود در مقابل احساسم
و از دلی که یک لحظه، هرچند شاید کوتاه دور شد از دلم
دلم شکست از قصری که برای لحظه ای لرزید
از فکری که برای خود رفت
و از چشمی که خیره به نقطه ای ماند
از سوز زمستانی در بهاری دل نشین ، دلم شکست
دلی که ترک برداشته بود ز دوری تو ، با تلنگری هر چند کم توان شکست
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |