یک ساعت که آفتاب بتابد،خاطره آن همه شبهای بارانی از یاد میرود،این است حکایت آدمها..........فراموشی............ دل و جان را به ره دوست فدا باید کرد به هوای دل او ترک هوا باید کرد یا نباید ز جهان لاف زد از دلبر و عشق یا که خود را به ره دوست فدا باید کرد
می خواهمت و بهتر از این انتخاب نیست
احساس می کنم که خدا قول داده است
دیگر در این جهان خبری از عذاب نیست
دیگر میان خاطره هامان ، از این به بعد
چیزی به اسم دلهره و اضطراب نیست
باور کن این خدا که خودش عاشقت کند
حتماً زیاد خشک و مقدس مآب نیست
پاشو بیا کمی بغلم کن ، ببوس، تا
باور کنم حضور تو ایندفعه خواب نیست
من را ببوس تا همه ی شهر پر شود
این اتفاق هر چه که باشد سراب نیست
دنیا سر جدایی ما شرط بسته اند
اما دعای شوم کسی مستجاب نیست...
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |